در بارهي تفسير «الميزان» و روش تفسيري علاّمه طباطبايي (ره) تاكنون مقالات گوناگون ودوكتاب مستقل نگاشته شده است،1 كه از جنبههاي مختلف ، اين تفسير را مورد بحث و بررسي و تحليل قرار دادهاند. اما در ميان همهي اين بررسيها ، موضوع انديشهي اجتماعي اين تفسير كمترمورد توجه قرارگرفته است. در صورتي كه انديشهي اجتماعي علاّمه طباطبايي واجتماع گرايي تفسيري ،در اين كتاب ، كاملاً هويداست . اين گرايش، درتفاسيرپيشينيان مورد توجه نبوده و جديّت مفسّران پيشين ـ حتي برخي مفسّران معاصر ـ به تبيين كلام وحي ازبعد فردي و لوازم آن بوده است، و طرح مباحثي چون حكومت، آزادي ، عدالت اجتماعي، نظم اجتماعي، مشكلات امت اسلامي، علل عقب ماندگي مسلمانان، تنظيم حيات اجتماعي ،توجه به ابعاد مادي ومعنوي دراسلام پاسخ به شبهات مستشرقان در باب حدود وديات،حقوق زن ، اقليت هاي مذهبي و ديگر مسائل و بحثهاي كلامي و فقهي، كه به گونهاي بامسائل اجتماعي مربوط ميشود، در اين تفاسير مطرح نبوده ويا كمتر عنوان شده است. در حالي كه مرحوم علاّمه ، به طور گسترده به اين مسائل پرداخته و در جاي جاي تفسير خود اين موضوعات را مورد بحث و بررسيقرارداده وديدگاه خود را به گونهاي مشروح همراه با استدلال بيان كرده است.
اين نوشتار كه به بررسي انديشههاي اجتماعي در تفسير الميزان خواهد پرداخت. ابتدا تعريفهايي از تفسير اجتماعي ارائه ميكند،آنگاه به ويژگي هاي انديشهياجتماعي علاّمه پرداخته، شاخصه هاي اين گرايش رانشان ميدهد و در پايان به نمونه ها و مواردي از بحثهاي تفسير الميزان درزمينهي مسائل اجتماعي اشاره ميكند.
تفسير اجتماعي را به دو گونه تعريف كردهاند كه هر يك ازاين دوتعريف به ابعادي از مسأله اشاره دارد. براي روشن شدن موضوع،در ادامه ضمن اشاره به هر دو تعريف ، تفاوت آنها را بيان ميكنيم.
1. بر اساس تعريف اوّل ، در تفسير اجتماعي ، مفسّربا نگرش به زندگي انسان و فرازو نشيبها و دگرگونيهاي روحي و معنوي و مادي وي وهمچنين با بررسي قدرتمندي و ضعف ، عزّت وذلت، علم وجهل ، ايمان و كفر، و نيازهاي انسان ، تلاش ميكند راه وصول به سعادت را ازقرآن اخذ نمايد. بنابراين تفسير اجتماعي ، تفسير آيات قرآن ، متناسب بااهداف تربيتي و اصلاح حال انسان و تشريع قوانين ، با چنين دركي ازجامعه و انسانهاست.
2. تفسيراجتماعي، به معناي خضوع در برابر مفاهيم اجتماعي و نيازهاي واقعي عصرحاضر است. برمبناي اين توضيح ازتفسير اجتماعي ، مفسّر در تلاش براي ايجاد رابطه وهمگوني بين هدف ديني و هدف اجتماعي است. به عبارت ديگر ، مفسّر اجتماعي دراين روش ، تلاش ميكند تا بين نظريهي قرآن در زمينهي مسائل اجتماعي هماهنگي برقرار نمايد؛ زيرا مفسّر، حيات سالم جامعهي بشري را براساس نظريات قرآني امكان پذير ميداند. بدين جهت نظرياتي را درزمينهي مسائل اجتماعي، اقتصادي، سياسي و حقوقي ارائه ميدهد2.
خصيصهي مهم اين روش درتوفيق جمع كردن بين مسائل اسلام و قضاياي انسان معاصر خلاصه ميگردد. ارائهي ارزش هاي قرآني درشكل اجتماعي وتوفيق جمع بين مسائل اسلام وقضاياي انسان معاصر، ابعاد گوناگوني دارد. زيرا ازسويي بايد انديشههاي قرآني با اوضاع و احوال و نيازهاي عصرجديد و تحولات اجتماعي تطبيق داده شود و از ديگر سو، راه حلي مشخص براي تحصيل سعادت و خوشبختي جامعهي اسلامي، با توجه به شرايط و خصوصياتي كه مفسّر درعصر خود شاهد آن است به دست آيد. همچنين بايستي توافق و تجانس آموختههاي قرآني با نيازهاي اجتماعي و همگوني دين وعقل، و دين وعلم را به اثبات رساند. بدين جهت مفسّر با همت بسيار ،به مناسبتهاي مختلف، در جاي جاي تفسير خود به اين موضوع ميپردازد.
در اين جا اين سؤال مطرح است كه چه فرقي بين تعريف نخست با تعريف دوم است، به عبارت ديگر ثمرهي نزاع چه خواهد بود؟
پاسخ آن است كه گرچه در هر دو تعريف ، انديشهي اجتماعي مفسّر، رنگي به مباحث تفسيري او ميدهد و تبيين مفاهيم قرآن ، فرد گرايانه نبوده، بلكه با « صبغهي اجتماعي» همراه است،اما بر اساس تعريف اوّل ، تلاش و جديّت مفسّر تنها در بررسي خصوصيات بشر و سپس ارائهي راه حلهاي تربيتي و اجتماعي و تقنيني است و مفسّر همانند يك جامعه شناس وفيلسوف تاريخ، عمل ميكند كه باتحليل و ارزيابي مسائل اجتماعي درپي راه حل مشكلات است. از اين رو، نقش مفسّر، نقش جامعه شناس و مفسرتاريخ است وبس.
اما براساس تعريف دوم، مفسّر درجنبه هاي مختلف اجتماعي ،از مسائل اعتقادي گرفته تا مسائل اقتصادي، سياسي ، اخلاقي و حقوقي، به ارائهي نظريه و تئوري ميپردازد و مشكلات را پيش بيني ميكند وبه شبهات مختلف پاسخ ميدهد. طبعاً مفسّر دراين روش، از موضعي متعهدانه و مسؤولانه به قضايا و مسائل جامعهي اسلاميمينگرد و نگران حوادث وتحولات است واز همين روست كه همهي راه حل ها را بررسي ميكند و آنچه را كه مطابق فرهنگ و تعاليم قرآني مييابد ارائه ميدهد.
در اين گفتار،انديشه هاي اجتماعي تفسير الميزان براساس تعريف دوم بررسي ميگردد تا درحدود و ثغور ومعناي اصطلاحي «تفسير اجتماعي» شبهه واختلاقي به وجود نيايد.
1. مفسّر اجتماعي كسي است كه در تفسير، با قوهي اجتهاد به تبيين مفاهيم ونظريههاي قرآني ميپردازد . ازاين رو تاحدي عقل گراست. زيرا قدرت تحليل وارزيابي مسائل ديني در سايهي كندوكاوهاي عقلي وبرهاني حاصل ميگردد ومفسّر اجتماعي داراي چنين صفتي است. طبعاً چنين كسي نميتواند انديشهي ظاهري و سلفي و يا به عبارتي اخباريگري داشته باشد و اخبارو ظواهر كتاب را معناكرده امّا به لوازم آن توجه نداشته باشد. مفسّر اجتماعي ، اخبار و روايات را ابزار كارخود قرار ميدهد اما به آنها اكتفا نميكند. او ذهني نقّاد دارد، در پذيرش عقايد و احكام و آداب با محك عقل و برهان به پيش ميرود و از مسائل جديد ومستحدث ، استقبال ميكند.
2. مفسّر اجتماعي آگاه ازمسائل اجتماعي و تحولات آن است. خود انديشهي اصلاحي و اجتماع گرايانه دارد. مسائل اسلام و فقه را فقط از زاويهي احكام فردينميبيند. نيازهاي جامعه را درك ميكند وميداند كه هم اكنون چه مشكلاتي گريبانگير جامعهاست، درجست وجوي چيست ! و مسائل حادّ جامعهي اسلاميدر عصر او ، كدامند!
3. مفسّر اجتماعي از شبهات واشكالات مخالفان وتعارضخوانيهاي علم مداران و روشنفكران «لائيك»،«سكولار» وشبهات مستشرقان و كلاميان جديد آگاه است، و با احاطه براين گونه مسائل به تفسيرميپردازد و به اصطلاح مرتكب «رجمبالغيب»نميشود.
4. مفسّر اجتماعي كسي است كه درتلاش براي تطبيق نص، با اوضاع و احوال ونيازهاي عصر جديد است. همّ وغمّ چنين مفسّري ، ايجاد ارتباط ميان آيات الهي و موقعيت اجتماعي وتمدن و تحولات روز است.يعني همان روزگاري كه مفسّر درآن زندگي ميكند و عصر مفسّر محسوب ميشود.
اكنون با توجه به چنين تعريف وتوصيفي از مفسّر اجتماعي ، ويژگيهاي انديشهي علاّمهي طباطبايي، مفسّر بزرگ شيعه در قرون اخير را توضيح ميدهيم. البته يادآوري اين نكته ضروري است كه شخصيّت علاّمهي طباطبايي فيلسوف معاصر جهان اسلام روشن تر ازآن است كه نياز به تعريف داشته باشد، همچنين فرزانگي و كمالات علميو اخلاقي اين شخصيّت عاليقدر محتاج به تبيين نيست واين نوشتار نيز درمقام بيان اينجهت نميباشد، اما ازجهتي براي بررسي انديشه ي اجتماعي هرمفسّري بايستي ازويژگيهاي فكري و ذهني او كه دراجتماع گرايي وي تأثير دارد، آگاه بود. ازاين رو،در اين گفتار به اجمال،اين شاخصهها مورد بررسي قرار ميگيرد.
از ويژگيهاي بسيار بارز علّامهي طباطبايي ، عقل گرايي او است. تأملات عقلي اين انسان فرزانه درتحليل وتفسير قضاياي اسلاميأعم از مسائل فلسفي ، اجتماعي واخلاقي نياز به بيان ندارد . كمتر مسألهاي است كه از چشم تيز بين،ذهن نقاد و عقل وقّاد وي دور مانده ومورد ارزيابي دقيق قرار نگرفته باشد.3
علاّمه با عقل و برهان به سراغ مسائل وشبهات ميرود وموشكافانه جنبههاي مختلف را بررسي ميكند.اين موضوع حتي درتحليلهاي تاريخي وي مشهود است. علاّمه خود، در تحليل عقل و اهميّت آن در جايگاه شريعت چنين ميگويد:
اگر كتاب الهي راتفحص كامل كرده ودر آياتش دقت كنيد خواهيد ديد شايد بيش از سيصد آيه هست كه مردم رابه تفّكر، تذّكر و تعقّل دعوت كرده است، ويابه پيامبراستدلالي را براي اثبات حقي و يا ازبين بردن باطلي آموخته است … خداوند درقرآن حتّي دريك آيه بندگان خود را امرنفرموده كه نفهميده به خدا و يا هر چيزي كه از جانب اوست ايمان آورند، و يا راهي را كوركورانه بپيمايند … حتي براي قوانين و احكاميكه براي بندگان خود وضع كرده و عقل بشري به تفصيل ، ملاكهاي آن را درك نميكند ، علّت آورده است4.
ليكن رويهي عقل گرايانهي اودر پرداختن به مسائل و شبهات ،از توجه اوبه سنت واخبار وارده، نميكاهد و اين براي كسي كه حتي تفسير يك سوره از قرآن را درالميزان مطالعه كرده باشد، مشهود است.
شخصيّت اجتماعي علاّمهي طباطبايي از دانستنيهاي گستردهي او در مجموعهاي از معارف اسلامياز تفسير وتاريخ و كلام گرفته تا ادبيات ، نجوم ، هيأت، رياضيات، همچنين اندوختههاي فلسفي شرق و غرب روشن ميگردد.
وي متعهد به باز پس گرفتن ارزشهاي اصيل و معنوي مسلمانان از تطاول روزگارانگذشته وبازگرداندن آنها به فضاي جامعه و حريم دلهاي مردم بود. بدين جهت با تلاش و جهادي مثمر و مستمر به اين هدف، همت گمارد و با طرح مباحث اعتقادي واجتماعي و پاسخ به شبهات فلسفي وكلاميمخالفان ، به دفاع از حريم معنويت اسلام و حكمت ومعرفت الهي پرداخت ومفاهيم زيباي اجتماعي اسلام را ازآيات كلام الهي استخراج واستنباط كرد.
علاّمهي طباطبايي خود با چنين دركي ازجامعه در ترسيم وضعيت حوزههاي علميه پس از بازگشت ازتبريز چنين ميگويد:
وقتي به قم آمدم، مطالعهاي در وضع تحصيلي حوزه كردم ويك فكري درباره ي نياز جامعهي اسلامي. بين آن نيازو آنچه موجود بود چندان تناسبي نديدم. جامعهي ما احتياج داشت كه به عنوان جامعهي اسلاميقرآن را درست بشناسد، و از گنجينههاي علوم اين كتاب عظيم الهي بهره برداري كند، ولي در حوزههاي علميه حتي يك درس رسميتفسير قرآن وجود نداشت. جامعهي ما براي اينكه بتواند عقايد خودش را درمقابل عقايد ديگران عرضه كند وازآنها دفاع نمايد، به قدرت استدلال عقلي احتياج داشت، ميبايست درسهايي درحوزه وجود داشته باشد تا قدرت تعقل و استدلال دانشجويان را بالا ببرد، چنين درسهايي در حوزه تدريس نميشد.
روحانيت به عنوان قشري ازجامعه كه عهدهدار رهبري معنوي مردم است، ميبايست آراسته به فضايل اخلاقي و آشنا به رموز معنوي باشد، چنين تعليم وتربيت معنوي و اخلاقي هم وجود نداشت. 5
ايشان با چنين نگرشي و با افق فكري باز و گسترده، بساط افاده و افاضه را در حوزهي علميهي قم گسترانيد ودربحث هاي فلسفي وتفسيري خود مسائل مورد نياز جامعهي آن روز را با اسلوب علميوتحقيقي مورد بررسي قرارداد. گستردگي مباحث وموضوعات اجتماعي در تفسير الميزان بيانگر اين مسأله است .
ازطرف ديگر ،تربيت شاگرداني باچنين ويژگي و گرايشي، شاهد ديگري است از تأثير انديشهي اجتماعي علاّمه وتحوّلي كه درحوزهي علميه قم ايجاد كرد.
از مسائل بارز در «تفسير الميزان» توجه به شبهات و اشكالات مخالفان و بررسي و نقد آنهاست.گرچه شبهات كلامياشاعره،معتزله،مرجئه و ديگر فرقه هاي مذهبي جهان اسلام مورد توجه علاّمه بوده است،اما عنايت اساسي ايشان در تفسير،به شبهات و اشكالات مطرح شده در دوران اخير بسيار چشمگيرتر است.
بدون شك برطرف كردن اين اشكالات نيازمند آگاهي پيشيني است.حتي با قطع نظر از تفسير الميزان،مقالات فلسفي «اصول فلسفه و روش رئاليسم»،«گفت وگو با پروفسور كربن» و ديگر آثار فلسفي و اجتماعي ايشان و همچنين طرح شبهات حسّيون و عقليون در مكاتب فلسفي غرب،ماركسيسم،شبهات روشنفكران معاصر،سخنان مستشرقان درباره ي قرآن،صلاحيت اين شخصيّت فرزانه را در پاسخگويي به اشكالات و شبهات مخالفان به اثبات ميرساند.
به عنوان نمونه،يكي از بحث هاي جدّي در ميان روشنفكران خودي و بيگانه،مسألهي تعارض علم و دين و تعارض دين وعقل است كه مرحوم علاّمه در چندين جا در الميزان به آن ميپردازد. در نگاه و بيان علاّمه،معارف وحياني با مفاد برهان عقل،هماهنگي دارد و اين دو حوزه نه معارض هم، كه مؤيد يكديگرند.زيرا معارف وحياني چراغ عقل و راهنماي آنست.عقل با استدلال و تأمل،معارف وحي را ميپذيرد و در تحكيم آن نقش اساسي دارد.همچنين در مواردي كه ظاهري از ظواهرادلهي شرعي با برهان عقلي تنافي داشته باشد از آن دست بر ميداريم،زيرا دليل عقلي،شاهدي است بر اينكه ظاهر نص،مراد نبوده است.
گاهي تنافي ظاهري عقل و شرع،معلول تنافي واقعي اين دو نيست،بلكه به علت فساد و تباهي ذهن بشر حاصل شده است،زيرا درك عقلي نيز وقتي حاصل ميشود كه عقل در فضاي سالميقرار گيرد و توهمات و خيالات او را احاطه نكند و خودش،از سلامت كامل برخوردار باشد.در واقع انساني ميتواند به عقل خود متكي باشد كه تقواي ديني و دين فطري خود را از دست نداده باشد.
با همين شيوه در باب تعارض علم و دين،اين راه حل را ارائه ميكند كه «ظواهر قرآن » و حتي «اخبار آحاد »در احكام ارزشي،بر فرضيات علوم كه منشأ آنها ظن است،مقدم ميشود.اما در خارج از حوزهي ارزشها،براي بيان حقايق نظري مربوط به انسان و نيازهاي واقعي او،اخبار آحاد حجت نيست.6
با توجه به چنين ديدگاهي،پاسخ به شبههي تعارض علم ودين را ارائه ميكند.زيرا حجت نبودن خبر واحد در بيان حقايق نظري لوازميدارد،از جمله اينكه كسي نميتواند با استفاده از اخبار آحاد در قبال تحقيقات نظري علوم انساني،هر چند ظنّي باشد مطلبي را به نام دين عنوان كند و با تكيه بر خبر واحد و ظواهر ظنّي قرآن، جامعه شناسي اسلامي،روان شناسي اسلاميو… ارائه دهد.اين مسائل علميبا دليل اطميناني و قطعي قابل انتساب است.
از سويي ديگر، انگيزهي علاّمهي طباطبايي در نقل مباحث فلسفي در تفسير روشن ميگردد.زيرا كسي كه در مقام اثبات هماهنگي عقل و دين است،ناچار است كه به تناسب از انديشه هاي بشري و قواعد فلسفي كمك بگيرد و به اين دسته از مباحث بپردازد.
از ديگر ويژگيهاي مرحوم علاّمه (ره) كه شاخصهي گرايش ايشان به تفسيراجتماعي است،تلاش براي انطباق دادن اوضاع و احوال و تحولات جديد با انديشهي ديني است.
مرحوم علاّمه، كتاب مستقلي در باب «اسلام و احتياجات واقعي عصر» نگاشته است و در اين كتاب در مقا م بيان اين معناست كه اسلام براي دوران خاصي و يا يك منطقهي مخصوصي تشريع نشده. وي در اين كتاب از ثابتها و متغيرها در احكام اسلاميبحث ميكند.امااين گرايش در سراسر الميزان كاملا محسوس است. (حجم اين مباحث در فهرست عناوين الميزان به خوبي اين معنا را آشكار ميكند.)
اين مباحث شامل دو بخش ميشود:
1. مباحثي كه به عنوان اثبات جامعيت دين مطرح است:
در اين دسته از مباحث،ايشان به طور آشكار تأكيد ميكند، كه دين معترض جميع شئونات زندگي بشر است و احكام ومقررات آن مقيد و محدود به زمان و مكان خاصي نيست ودر هر شأني از شئون انساني،أعم از اعتقاد و اخلاق و كردار،نظر دارد و كمال و سعادت انسان را همراه با اخلاق و تربيت معنوي تأمين مينمايد.7 به تعبيري ديگر،قرآن را مشتمل بر جميع علوم ومعارف و پاسخگوي نيازهاي معرفتي انسان ميداند.مثلا در بحث اثبات اعجاز قرآن بر اين معنا پافشاري ميكند كه قرآن مشتمل است بر معارفي حقيقي،اخلاق فاضله،قوانين صالحه و اخبار غيبي و معارف ديگر كه هنوز بشر نقاب از چهرهي آن برنداشته است و گنجينه اي است علمي،براي علما و اجتماعيون و سياستمداران.8
2.از طرف ديگر،مواردي كه شبههي تعارض علم و دين در آن وجود دارد و يا شبهاتي كه جامعيت دين را زير سئوال ميبرد و يا به يافتههاي رايج خلل وارد ميسازد،به اين صورت پاسخ ميدهد كه،دين وعلم حقيقي با يكديگر هماهنگاند و مواردي كه اسلام بيان كرده است با واقعيت علميسازگاري دارد.بنابراين دين ميتواند جوابگوي نيازهاي عصر، همراه با تحولات علمي باشد.
مثلاً به مناسبت بحث نظام سياسي - اجتماعي اسلام و اينكه اسلام چه نظاميرا ارائه ميدهد و اين نظام چه ويژگيهايي دارد؟پس از اينكه به تفصيل در مقام بيان برتري نظاماسلاميبرميآيد،اين شبهه را مطرح ميكند كه آيا با اين اوصاف و شرايط،اسلام قابل اجراست؟سپس چنين توضيح ميدهد:
برخي ميپندارند كه سنّت اجتماعي اسلام در دنيا ودر مقابل سنن تمدن فعلي و در شرايط موجود در دنيا قابل اجرا نيست.به اين معنا كه اوضاع حاضر دنيا با احكام اسلامينميسازد.ما نيز قبول داريم.ليكن اين سخن چيزي را اثبات نميكند.چون ما هم نميگوييم،با حفظ شرايط موجود در جهان،احكام اسلام بدون هيچ دردسري جاري ميشود.البته هر سنتي در هر جامعه اي،ابتدايي داشته، يعني قبلاً نبوده و سپس موجود شده است و وقتي ميخواسته موجود شود،البته شرايط حاضر با آن ناسازگار بوده و آن را طرد كرده است و سنّت نو هم با سنّت قبلياش مبارزه كرده است: مثلاً نظام و سنتهاي ليبرالي(دموكراتيك) - كه در دنياي امروز سنت پسنديدهاي است - بعد از جنگ جهاني اوّل در روسيه شكل واقعي خود را از دست داد و به صورت نظام اشتراكي و كمونيستي در آمد و بعد از جنگ جهاني دوم، كشورهاي اروپاي شرقي نيز به روسيه ملحق شدند و… و نيز سر فرضيهي دموكراتيك در بين جمعيتي قريب به نصف سكنهي روي زمين بي كلاه ماند.
پس صرف اينكه سنّتي از سنّتها با وضع حاضر انسانها انطباق ندارد، دليل بربطلان آن سنّت و فساد آن نظام نيست،بلكه آن سنّت نيز مانند همه سنّت هاي طبيعي كه در عالم جريان دارد،پاي گير شدنش به فعل و انفعالها و كشمكشها با عوامل مختلفي كه سدراهش ميشوند،بستگي دارد.9
براي اين بحث نمونه هاي بسياري را ميتوان برشمرد كه انديشههاي اجتماعي علاّمهي طباطبايي را به وضوح نشان ميدهد.علاّمهي طباطبايي به هر موضوعي كه جنبهي علميو اجتماعي پيدا كند،بيشتر ميپردازد.به طور مثال ايشان به مناسبت «حرمت اكل ميته و مردار » باب بحث گستردهاي را در باب خوردن و نخوردن گوشت ميگشايد. ايشان پس از بيان عقايد ملل مختلف، در مورد خوردن و نخوردن گوشت،نظريهي اسلام را توضيح داده وديدگاه اسلام را معتدلترين برنامه براي بهره گيري از نعمتهاي دنيا ميشمرد:
اسلام در بين آن سنت تفريطي (كه خوردن گوشت را به هيچ وجه جايز نميداند مثلمذهب بودايي) و اين روش افراطي (كه خوردن گوشت همه حيوانات را جايزميداند)، راهي ميانه را رفته و از بين گوشتها، هر گوشتي كه طبيعت انسانهاي معتدل و يا به عبارتي طبيعت معتدل انسانها،آنرا پاكيزه و مطبوع ميداند،در تحت عنوان كلي «طيّبات» حلال كرده است.با اينكه رحم و عاطفه آن را جايز نميداند.10
نمونه هاي ديگري از مباحث اجتماعي در تفسير الميزان وجود دارد كه به جهت پرهيز از اطالهي كلام از ذكر آن خودداري ميشود.ولي مناسب است به دو نمونهي مهم ديگر از اين مباحث اشاره گردد:نخست عنايت اسلام به مسألهي اجتماع است.ايشان در تفسير آيهي: يا أيّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا، (آل عمران، 3/200) ،بحثهاي مبسوطي را در زمينههاي مختلف اجتماعي مانند بحث انسان و اجتماع،انسان ورشد او در اجتماع،عنايت اسلام به اجتماع،رابطه اي كه بين فرد و اجتماع در اسلام وجود دارد و همچنين اين پرسش كه آيا سنّت اجتماعي اسلام ضمانت بقا و اجرا دارد يا نه،و چند موضوع ديگر از همين قبيل را مطرح ميكند. در اين مجموعه از بحثها ديدگاه علاّمه در موضوعات اجتماعي روشن ميشود و گرايش گستردهي ايشان به تفسير اجتماعي به اثبات ميرسد.به نمونه اي از اين دست مباحث توجه فرماييد:
هيچ شكي نيست در اينكه اسلام تنها ديني است كه بنيان خود را بر اجتماع نهاده و اين معنا را به صراحت اعلام كرده است ودر هيچ شأني از شئون بشري،اجتماع را مهمل نگذاشته است… از طرف ديگر… به همهي اعمال انسان احاطه يافته و احكام خود را به طور شگفت آوري بر آن اعمال،بسط و گسترش داده است به طوري كه هيچ عمل كوچك و بزرگ آدميرا بدون حكم نگذاشته،آنگاه كه در اين بينديشي كه چگونه همهي اين احكام را در قالبهاي اجتماعي ريخته،آن وقت خواهي ديد كه اسلام روح اجتماعي را به نهايت درجهي امكان در كالبدش دميده است.11
سپس علاّمه به مقايسه بين اسلام و ساير شرايع و اديان و مكاتب پيش از اسلام ميپردازد و ديدگاه آنان را نسبت به مسائل اجتماعي مطرح ميكند ودر نهايت نتيجه گيري ميكند كه طرحي اجتماع،پيش از اسلام،بمانند پس از اسلام سابقه نداشته است.
پس درست است كه بگوييم اولين ندايي كه از بشر برخاست و براي اولين بار بشر را دعوت نمود كه به امر اجتماع اعتنا و اهتمام ورزد،ندايي بود كه شارع اسلام و خاتم انبيا (ص) سر داد و مردم را به اينكه آياتي را كه از ناحيهي پرودگارش به منظور سعادت اجتماعي و وحدت آنها نازل شده پيروي كنند.12
از نمونه بحثهاي علاّمهي طباطبايي طرح موضوع «آزادي » است.بحثي كه به اين شكل ودر قالب اين اصطلاح در قرون اخير متداول شده و به جنبههاي اعتقادي و سياسي بيشتر گرايش دارد.در اين بحث علاّمه نگاهي به معناي «آزادي» و سابقهي اين اصطلاح در غرب و انديشهي حريت خواهي در آن جوامع و برداشتهايي كه از اين واژه شده،دارد.آنگاه اين واژه را معنا ميكندودر آنچه متداول شده مناقشه ميكند.ايشان در اين بحث نيز آزادي به معناي غربي آن كه نوعي لااباليگري و هجوم به دين و مقدسات الهي است را به باد انتقاد گرفته و چنين آزادي را نفي ميكند.اما آزادي به معناي حق انتخاب و امكان تصميم گيري و به تعبيري قدرت بر اراده و حالتي دروني كه اگر باطل شود حس شعور آدميباطل ميشود و باطل شدن حس و شعور به بطلان انسانيّت ميانجامد را يكي از نهادهاي اصلي انسان ميداند.مظاهر چنين آزادي را حق اظهار نظر در برداشت از مسائل اسلام،انتقاد به حكومت و حكّام (آزادي سياسي) نظارت بر عموم وجامعه، آزادي اجتماعي در انتخاب مسكن، غذا،تحصيل و… ميداندو در همين جا نكتهاي به مناسبت تفسير آيهي: لا اكراه في الدين، (بقره،2/256) دارد.به عقيده علاّمه،اين آيه در مقام انشا نبوده، بلكه اِخبار است.به اين معنا كه قرآن نميخواهد بگويد در ديناكراهنكنيد و كسي را وادار به التزام به عقيدهاي و اجراي شريعتي بسازيد،خير، اين آيه در مقام بيان اين نكته است كه اكراه كردن در دين هرگز ممكن نيست و نتيجه اي ندارد. اعتقاد و عقيده و دينداري امري قلبي است،و امر قلبي با اجبار كردن حاصلنميشود و تفصيل بحث را به ذيل تفسير آيه ارجاع ميدهد.اين بحث كه دررابطه با معناي آزادي اعتقادي است، بحث مغتنمياست،13 كه تفصيل آن در اين مقاله نميگنجد.
همانگونه كه اشاره شد، ياد كرد مباحث اجتماعي تفسير الميزان و تحليل آنها نياز به كتابي مستقل دارد و جا دارد كه محققاني اين مباحث را به طور كامل استخراج و دسته بندي كنند و آراي علاّمه را به طور مقايسهاي مطرح نمايند.اما اطلاع از سر فصلها و عناوين مهم مباحث اجتماعي در اين مختصر،خالي از لطف نيست.
از اين رو ضمن ذكر اين عنوانها و آدرس مباحث آنها، علاقمندان به اين سنخ از مباحث را به تفسير الميزان ارجاع ميدهيم.
لازم به يادآوري است كه اين عنوانها از فهرست تفسير الميزان به نام«مفتاح الميزان» اثر آقاي ميرزا محمّد انتخاب شده است و با چاپ ترجمهي فارسي انتشارات رجا انطباق دارد.گرچه فهرست ديگري ازچاپ جامعهي مدرسين (فارسي و عربي ) وجود دارد، اما هدف از ذكر اين محورها بيشتر آشنايي خوانندگان فارسي زبان، با بحثهاي اجتماعي علامّهي طباطبايي است، نه ارجاع به همه چاپهاي كتاب.
از مباحث قابل توجه در مجلّد اوّل الميزان،ضرورت وجود قوانين در جامعه،نقش و اهميّت قوانين جزايي در پيشگيري از جرم،جايگاه قبيله در ميان مسلمانان و تأثيري كه از نظر اجتماعي در همسو كردن دلها و ايجاد وحدت قلوب و وحدت امت اسلام فراهم ميسازد،مشكل خرافات در جوامع انساني،تقليد مذموم و آثار زيانبار آن،قانون تنازع بقا و مسائل مرتبط به اجتماع ميباشد.14
در مجلّدات ديگر، اين مباحث به ترتيب الفبا به شرح زير است:
اجتماع،اخوت و برادري،اصلاحات اخلاقي،حكومت و حاكم،حريت وآزادي و شئون مختلف آن،حيات اجتماعي،سعادت اجتماعي،سنّت اجتماعي،عدالت اجتماعي،قوانين اجتماعي،وحدت اجتماعي وهدايت اجتماعي.15
محورهاي ديگر كه مربوط به اين مباحث ميباشد و علامّه به آنها پرداخته و به گونهاي بيانگر انديشهي اجتماعي اين شخصيت علمياست،مباحث دين،فساد و فحشا در جامعه،اتراف و تكاثر،دعوت و تبليغ،ولايت تشريعي،ارتداد و مباحث آن است،كه به ذكر آن بسنده مي شود و تفصيل هر يك از اين موضوعات را به موقعيتهاي ديگر ميسپاريم.
1. به جز مقالاتي كه درمجلات وكتابهاي فارسي وعربي منتشرشده،دو كتاب ياد شده بدين شرح است: الف :علي الاوسي،الطباطبايي و منهجه في تفسير الميزان ، تهران: سازمان تبليغات اسلامي،ص 316 ، 1405هـ. ب:خضير جعفر، تفسير القرآن بالقرآن عند العلاّمه الطباطبايي ، قم: دارالقرآنالكريم،ص400،1411هـ، كتاب نخست به فارسي نيز ترجمه وتوسط همان ناشر منتشر گرديده است. كتابهاي ديگري درتحليل موضوع خاص اين تفسير به نگارش درآمده، كه از حوصلهي اين مقاله بيرون است.
2. دراين باره ر. ك: سيّد محمّد علي ايازي، المفسرون حياتهم ومنهجهم ، 1/53 ، تهران : سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامي، چاپ اوّل ،1373 ش. همچنين شناخت نامهي تفاسير.
3. عقل گرايي ومو شكافيهاي دقيق تنها مورد تعجب دانشمندان شيعه قرار نگرفته است، بلكه ازنظر دانشمنداني چون دكتر «فهد الرومي» از علماي «سلفي » مذهب كشور عربستان دركتاب «اتجاهات التفسير في القرن الرابع عشر»، 1/249، مورد ستايش قرار گرفته است. تفصيل اين گفتار را نيز ميتوانيد در كتاب: «المفسرونحياتهمومنهجهم»، ذيل بحث ازتفسير الميزان، ملاحظه كنيد.
4.علاّمهي طباطبايي ،الميزان،5/255، از چاپ بيروت، 5/415، ترجمه: محمد باقر موسوي همداني، چاپ قم ، جامعه مدرسين.
5. يادنامهي علاّمهي طباطبايي ، 1/196، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
6.ترجمهي الميزان. 5/508.ترجمه: محمد باقري موسوي، چاپ جامعه مدرسين قم.
7.همان،5/443.
8.همان،1/95.
9.همان،4/156.
10.همان،5/295.
11.همان،4/148.
12.همان.
13.همان،4/182،و از چاپ بيروت،4/144.
14.همان،1/184،185،338،421،422و2/300، بيروت: انتشارات اعلمي.
15. ذكر آدرس تمام مباحث ياد شده ممكن نيست فقط به ترتيب موضوعات ياد شده به برخي آدرسها اشاره ميشود: مباحث اجتماعي:1/ 472، 529، 533، 538، 628؛ 4/157، 158،211، 212؛ 5/13و584؛6/ 15و132؛ 11/245؛ 13/152.اخوت و برادري، 1/499 و 502؛ 19/ 433.اصلاحات اخلاقي: 8/502.حكومت وحاكم: 1/211؛ 4/210؛ 5 /496. 7/499. 6/545 و 569، 7 /499 و 500؛ حيات اجتماعي: 20/119.سعادت اجتماعي: 4/178.سنت اجتماعي: 15/ 8.عدالت اجتماعي: 5/247، 249،250 و 440.قوانين اجتماعي:6/58 و 597؛ 11/247. وحدت اجتماعي:1/518.هدايت اجتماعي:4/56.